خدایگانا ، تیغ تو صورت ظفرست


دل کریم تو گنج بدایع هنرست

فضایل تو بجسم خرد درون جانست


شمایل تو بچشم کرم درون بصرست

کف تو کان مکارم شدست در گیتی


که دیده هرگز کانی که آفت گهرست؟

بجاه تست همه عز طینت آدم


شجر عزیز برای منافع ثمرست

تو هم ز زمرهٔ خلقی و بهتری از خلق


گهر به از حجر و هم ز جملهٔ حجرست

شجاعت تو بدست ظفر درون تیغست


حمایت تو بپیش هدی درون سپرست

بر جلال تو چرخ رفیع چون خاکست


بر نوال تو بحر محیط چون شمرست

تو بسته ای کم ملک و از مهابت تو


خمیده قامت دشمن چو حلقهٔ کمرست

صفت بابر نه نیکوست مکرمات ترا


که مکرمات تو باقی و ابر بر گذرست

شریف ذات همایون تو ز روی کمال


ورای عالم ارواح و عالم صورست

اگر شدست جهان خسیس منشأ تو


شگفت نیست که نی نیز منبع شکرست

چو داستان مقامات تو کنند بیان


همه حکایت شاهان باستان هدرست

پس از جناب عزیز خدای عزوجل


رفیع صدر جناب تو مرجع بشرست

اگر معالی چرخست رای تو شمست


وگر مکارم باغست جود تو مطرست

تویی که فعل تو و قول تو بخیر و بصدق


همه مطابق شرع و موافق سورست

فروخت هیبت تو آتشی بگیتی در


که آسمانش دخانست و اختران شررست

مسیر عزم تو بر آسمان نصرة و فتح


هزار بار بسرعت فزونتر از قمرست

ز عدل تست همه زینت معالم شرع


چنانکه زینت باغ از طراوت شجرست

بروز حرب ترا در مواقف هیجا


زمانه از حشمست و ستاره از حشرست

فلک سپرده بتو ملک روزگار ولیک


بر کمال تو این ملک سخت مختصرست

بخاک و باد درون او فتاده اکلیلش


اگر بنزد تو قدر فلک بدین قذرست

بقهر خصم تو در بسته اند خلق اوهام


در این معانی اوهام خلق را اثرست

خبر مپرس ز حال عدوی و بگذارش


که خود عدوی تو از حال خویش بیخبرست

خدایگانا بشنو ز حال من سمری


که خود جلالت جاه تو در جهان سمرست

منم که همچو صدف از بدایع لفظم


همه مسامع انبای فضل پر دررست

نه آفتابم لیکن فنون دانش مکن


چو آفتاب بشرق و بغرب مشتهرست

بعالم اندر ارباب علم بسپارند


ولیک دانا داند که : کار من دگرست

کنم بچشم حقارت بروزگار نظر


گرت بچشم عنایت بحق من نظرست

ز ماه و جاه من آنچه اندرین حوادث رفت


هزار چندان در خدمت تو منتظرست

هنوز خانه من بنده از مواهب تو


پر از بضاعت بحرین و بار شوشترست

هنوز ، باری ، منت خدای را ، که مرا


برین ستانهٔ عالی مقام و مستقرست

هنوز سوی من از نوع نوع نعمت تو


مدد پی مددست و نفر پی نفرست

اگر بقول نبی رزق مرد از فضلست


مرا ز بیشتر خلق رزق بیشترست

بیک صحیفهٔ دانش مقابله نشود


هر آنچه در همه عالم خزان های زرست

نکوست حالم ، ور نیز بد بود چه کنم ؟


نه نقض حکم الهی بدست بنده درست

بهیچ نوع مرا از فلک شکایت نیست


اگر تعذر نفع و توقع ضررست

من از فلک چه شکایت کنم ؟چو معلومست


که هر چه نیک و بدست از قضا و قدرست

همیشه تا که قمر را مسیر بر فلکست


همیشه تا که فلک را مدار بر مدرست

خطیر باد بتیغ تو کار شرع نبی


که کار شرع ز تیغ تو سخت با خطرست